35 ماهگـــــــــــــــــــــي
ماهگــــــــــــــيت مبارك
ســــــــــــــــــلام بر عزيز دل مادر
ضحا جونم 35 ماهگيت هم تمام شد و وارد 36 امين ماه از زندگيت شدي،
مبارك باشه غنچه ي باغ زندگــــــــــــــيم
ماه گذشته با خستگي هاي شبانه روزي و شب بيداري ها همراه شد،بدليل اينكه
كودك دلبندم مريض و بيحال بود.سرفه هاي شبانه ي عزيزم كه با هر سرفه اش
ميمردم و زنده ميشدم كه خدايا كي دختر نازم از اين بيماري نجات پيدا ميكنه،
بلاخره تموم شد.همه ي اين سختي ها با صبر و لذت مادرانه و مهر مادري تمام شد.
خدايا هزاران هزار مرتبه شكر كه ضحاي من حالش خوب شده.
سلامتي بزرگترين نعمت خداوندي ست كه بايد قدرش رو بدونيم.
يه تشكــــــــــــــــــر ويژه هم از دوستان وبلاگيمون دارم كه جوياي حال و دعاگوي
ضحا جون بخاطر مريضيش بودن .بينهايت ممنــــــــــــــــــــــون.انشاالله كه
ني ني هاتون در پناه خدا سالم و سلامت باشن.
اين كلاه رو هم مامان جون برات بافته.دستش درد نكنه
** ضحا جونم بعد از اينكه حالت خوب شد بابايي قول داده بود كه برات يه توپ
بزرگ بخره از اونجايي هم كه شما عاشق توپ هستي بابا به قولش عمل كرد و
برات يه توپ به همراه يه عروسك خوشگل خريد.دستت درد نكنه بابايي
**اين عروسك دو تا آهنگ داره كه ياد گرفتي اينطوري بخوني
آهويي دارم خوشگله فلال(فرار) كرده ز دستم
دوليش(دوري) برايم مشكله كاشكي اونو مي بستم مي بستم
اي خدا چيكال كنم آهومو پيدا كنم(2)
آي چي كنم واي چي كنم كجا اونو پيدا كنم.(2)
كاشكي اونو مي بستم
اولين داستاني كه ضحايي خودش تعريف كرد
يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون هيچ كس نبود،يه پيشي بود
كه ميخواست بره موش موشيه رو بخوره بعدش هم پنيرهاشو بخوره تمومش كنه.
پيشيه دم موشه رو گرفت و كشيد،موشه هم ميخواست فلال كنه.
كه موشه فلال كرد رفت تو خيابون كه پياده روي كنه.اين بود قصه ي ضحايي
چطور بود از قصه مون خوشتون اومد؟؟؟؟
** تلويزيون داشت چيپس و پفك تبليغ ميكرد كه ديدم داري ميگي:عموهاي فيتيله اي
ميگن:چيپس و پفك خوب نيست،ضلل(ضرر) داله
** يه روز تو پارك براي همكار بابايي كه تو قسمت امور فرهنگي ميشه، سوره ي قدر
رو خوندي،اون هم از اداره شون برات يه جايزه فرستاد.
جايزه ت هم يه مداد رنگي 36 تايي خوشگل بود.
خودش هم به يه عكس راضي نبودي
با خوشحالي هم گفتي كه كتاب رنگ آميزيتو بدم تا رنگش كني.من هم فقط يه بار
دادم تا رنگش كني ،نگهش داشتم تا كمي بزرگتر كه شدي بهت بدم.
** بعضي شبها بهم ميگي كه برات شير بيارم
اينجا منتظري تا من برات شير بيارم
در حال خوردن شير نوش جونت عزيزم
بعد از اينكه تموم كردي ليوانو نشونم ميدي و ميگي مامان ببين تمومش كردم.
بعد هم بلند ميشي و خودتو ميكشي بسمت بالا و ميگي مامان ببين چقدر
بزرگ شدم. هزار ماشاالله
** اين هم از مراحل سوار شدن به تاب به شيوه ي ضحايي
2 1
4 3
كمرش رو هم حتمآ بايد ببنده
5
نحوه ي تاب دادنش هم به اين صورته كه از ميله هاي كنار تاب نگه ميداره و خودش
رو به عقب و جلو ميبره.
2 1
** تو دسته هاي عزاداري طبل ها رو كه ديده بودي، يه شب ديدم كش بادكنك رو
به دور كمرت بستيو اومدي پيش من ميگي:مامان ببين من هم طبل دارم و شروع
كردي به زدن،داااااااااااااام دووووووووووم
تو اين عكس هم گفتي كه مقنعه ام رو سرت كنم،كه شبيه معلم ها شدي.
تو مركز خريد الماس با ماشين سواري كلي كيف كردي