سفر به مشهد
سلام
ضحا جونم ميخوام برات از سفر به مشهد مقدس بنويسم.
ما (يعني من و بابايي به همراه آقا جون و عزيز) صبح روز جمعه 10 شهريور از تبريز حركت كرديم. و شنبه ساعت 5 عصر به مشهد رسيديم .
تو راه دختر خوبي بودي و مامانيو اذيت نمي كردييا همش خواب بودي يا وقتي هم بيدار
ميشدي بازي مي كرديتا اينكه رسيديم به مشهد و رفتيم هتل تا آماده بشيم براي رفتن به حرم.
وقتي وارد حرم شديم تا چشمت به گنبد طلايي امام رضا افتاد گفتي:امام رضا ننام (سلام)
عاشق دويدن در صحن حرم بوديخلاصه خيلي خوش گذشت.
بعد از 5 روز راهي شديم و از راه شمال برگشتيم.وقتي جايي براي استراحت نگه ميداشتيم دلت ميخواست همش تو پارك بازي كني و سوار تاب بشي
ولي خدا اون روزيو نياره كه تو مريض بشي .هواي شمال خوب نبود بخاطر همين سرما خوردي
و تب كرديتا اينكه برديمت دكتر تا دارو بده تا خوب بشي. الهي ماماني دورت
بگرده حالت اصلا خوب نبود و همش گريه ميكردياين سرما خوردگي ادامه داشت تا
اينكه رسيديم به شهر خودمون.