از شير گرفتن ضحا
عزيز دل مامان
بعد از تولدت تصميم گرفتم كه از شير بگيرمت.ولي نميدونستم چه جوري.
چون انقدر به شير خوردن وابسته بودي كه خدا داند.شبها قبل از خواب تا شير نميخوردي
خوابت نميبرد.ولي چون بابا علي دو روز بعد
از تولدت رفت مآموريت صبر كردم تا برگردهچون نميخواستم عزيز دلم اذيت بشه
هم دوري بابايي و هم از شير گرفتن،براش خيلي سخت ميشدبابايي روز جمعه رفت
و دوشنبه برگشت ومن هم از روز سه شنبه ي هفته ي قبل تصميم گرفتم كه ديگه به ضحا جونم
شير ندم.درسته كه دلم نميومد و خيلي ناراحت بودم،از طرفي بد جوري هم سرما خورده
بودم و اين سرما خوردگي هنوز هم بعد 10 روز ادامه داره ولي شنيده بودم كه اگه بچه رو
از شير بگيري،بيشتر غذا ميخوره و چاقتر ميشه و من هم اين كارو كردم.
علي رغم اينكه ميگفتم خيلي برام سخته كه ضحا جونمو از شير بگيرم ولي لطف خدا
شامل حالم شد و ضحا جونم بعد از 2 سال و5 روز ديگه شير نخورد.
يعني الان 8 روزه كه شير نميخوره .
درسته كه چند شب اول بي تابي ميكرد و تا ساعت 1:30 شب بيدار بود.
ولي من و بابايي باهاش مدارا كرديم تا به اين شرايط عادت كنه.
شبها موقع خواب بايد عروسكهاشو هم بغل كنه و اونهارو هم بخوابونه.
براشون لالايي ميخونه انقدر باهاشون بازي ميكنه
تا خودش خوابش ميبره .
ديشب هم براش شير پاكتي دادم،خورد و ساعت 12 خوابش برد. من خيلي خوشحالم
كه كم كم داره به اين شرايط عادت ميكنه.خدايا ازت ممنونم. هزار مرتبه شكر