شيرين زبونيهاي ضحا3
به روي ماهت ضحا جونم
چه جالب امروز وقتي به پايين صفحه ي وبلاگت نگاه ميكردم:
درستسال وماه وهفته وروزته و ما خيلي خوشحاليم از اينكه
روزبه روز بزرگتر و خانومتر ميشي،عزيز دل مامان و بابا
ضحاي عزيزم روز يكشنبه با بابايي رفته بودي پيرايشگاه تا موهاتو كوتاه كنن.
15-10 دقيقه طول كشيد تا موهاي تو رو كوتاه كردن.بهشون ميگفتي عمو،
خيلي خوششون اومده بود .ميگفتن دختر خيلي نازيه.
دختر خوبي بودي و ساكت نشسته بودي ولي دقايق آخر حوصلت سر رفته بود
و كمي گريه كرديالهي من دورت بگردم.
و بعدش به موهات سشوار كشيدن و ژل زدن خيلي خوشگل شده بودي
الهي ماماني فدات بشه دختر نازماين هم از عكسهات
ضحا جون قبل از رفتن به آرايشگاه ضحا جون بعد از رفتن به آرايشگاه
علاقه ي زيادي به ورق زدن و ديدن تصاوير و خواندن كتابها داري
همچنين علاقه ي زيادي به تلفن داري،وقتي دارم با تلفن صحبت ميكنم مياي پيشم
و ميگي:بده من ادو(الو) كنم.
گوشيو از من ميگيري و در حال قدم زدن شروع ميكني به حرف زدن:ادو ننام دوبي(خوبي)؟
من دوبم.با هر كسي كه صحبت ميكني،اسامي خانوادشونو نام ميبري
و از اونا خبر ميگيري كه كجا هستن؟بعد از كمي مكث(طرف مقابل داره حرف ميزنه)
ميگي:آآآآآآ مثلآ طرف چيزي گفته كه داري تعجب ميكني و ميگي:آآآآآآ
وبعدش هم ميگي دو بادظ(خدا حافظ).
عكس ضحا جون در حال ورق زدن به كتاب داستانش
ديروز رفته بوديم خونه ي مامان جون.دايي جون براي جشن تولدت يه كادوي
خيلي خيلي قشنگ خریده بودكادويي كه تو خيلي دوست داشتي
و عاشقش بودي يه تاب خيلي خوشگل كه تو با ديدنش كلي ذوق كردي
و با سوارشدن روي تاب شروع كردي
به خوندن تاب تاب عباسي.واقعآدستش درد نكنه.
ميخوام وايستم نماز بخونم سر نماز مهرو بر ميداري پشتت قايم ميكني ميگي:
ماماني مهرو پيشي بردمن هم بايد صبر كنم تا مهرو بذاري سر جاش.
بعد از نماز هم چادرمو سر ميكني.